💦رمان زمستان💦 پارت110

🖤
《رمان زمستون❄》
دیانا: دیگه دستتو نگرفتم حالیت میشه
مهراب: تهدید دندان شکنی بود
ارسلان: مهراب ببند...خانوم رحیمی دستمو ول نکن ک زمین میخورم
مهراب: ایییی چندش از اشوان اسکی رف
رضا: دیگه ایندفعه رو مهراب راست میگه
عسل: خاک تو سرت کنم رضا یاد بگیر
رضا: من اشوان زیاد گوش نمیدم ولی میتونم برات تتلو بخونم
عسل: گمشو بابا بیشور
مهراب: مهدیس جان به نظر من با هم بریم دستشویی
مهدیس: چییی؟
مهراب: خب عنم گرف از کاراشون
رضا: نیکا متین کوشن؟
نیکا: ما اینجاییم...
مهراب: تنهایی خوش گذشت؟
متین: جات خالی بود ک هی گوه بخوری
مهراب: من دیگه حرف نمیزنم همش بلدید برینین به من
دیانا: بیا با من اینارو ولشون کن
مهدیس: عزیزم تو پیش همسر گرامی باش من مواظب مهراب هستم
مهراب: مهدیس خانوم درست میگن
دیانا: بسه دیگه پاشین بریم ویلا
ارسلان: من و دیانا و مهراب و مهدیس تو ی ماشین بقیه تو ی ماشین دیگه حله؟
دیانا: سوار ماشین شدیم مهراب داشت مخ مهدیسو میزد مهدیسم ک هَول...اصلا به ارسلان نگاه نمیکردم...
ارسلان: دیانام...
مهراب: اییی چندشااا
ارسلان: تو مختو بزن..
مهدیس: چی میگین؟
دیانا: مهراب ازت خوشش اومده...
مهراب: دیانا..
دیانا: تا تو باشی زر نزنی
مهدیس: عه عزیزم خب باید بیشتر اشنا بشیم
ارسلان: به همین زودی پا دادی؟
مهراب: همه مثل دیانا نیستن ک پا نده...خانوم من گُله
دیانا: چندش دو دقیقه بزار بگذره بعد خانومم خانومم کن
ارسلان: دیانا بریم ی چیزی بخوریم؟
دیانا: حوصله ندارم ارسلان...
ارسلان: خب من بگم غلط کردم خوبه...
دیدگاه ها (۲)

💦رمان زمستان💦 پارت 111

💦رمان زمستان💦 پارت 112

💦رمان زمستان💦 پارت 109

💦رمان زمستان💦 پارت 108

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت ۱۱۸و۱۱۹و۱۲۰ارسلان: چه زشته ای داره دیانا: ...

رمان بغلی منپارت ۱۲۹و۱۳۰ ارسلان: یه لحظه احساس کردم قلبم نمی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط